محمود محمود ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

❀گلی از بهشت❀

من خوشحالم ازخوب شدنت

خدارو میخوام نه واسه خودم که باشم یابرم خدارو دوست دارم واسه اینکه تو رو بهم داده خدارو دوست دارم چون عاشق بودن ویادم داده خدارو دوست دارم واسه اینکه حواسش به منه خدارو دوست دارم واسه اینکه من وتو باهمیم خدارو دوست دارم که میدونه ما عاشق همیم سلام به پسر عزیزتر از جانم اول ازهمه خداروشکر که داری بهتر میشی ،میدونم که این مدت خیلی بت سخت گذشت اما گوش شیطون کر روزای سختی داره تموم میشه وگل پسرم مثه قبل میتونه راحت بدوه از مبل ومیز بالا بره وخلاصه کلی شیطون بشه ومامانیم بیشتر حواسشو جمع بکنه.قربونت برم این روزا اینقد درگیر بودیم که نفهمیدیم کی ماه قشنگ تولدت؛ماه ورود بهترین فرشته ی زمینی سررسید؟؟؟؟ایشالا برا رو...
6 شهريور 1392

یک اتفاق خیلی خطرناک

سلام وجودم، عزیزدلم مادرفدات بشه نمیدونم اصلا چطوری این خاطره ی تلخ رو برات بنویسم دیروز عصرداشتیم آماده میشدیم بریم خونه ی مامان جون ف  که اومدی گفتی آب؛منم تو ١ لیوان شیشه آب دادم دستت بعدش لیوان بدست رفتی توی اتاقت نیم ساعتی بیشتر نگذشت که صدای شکتن همراه باجیغ خالت بلند شدو هی میگفت بلندشو بلندشو؛دلم هری ریخت .دویدم تو اتاق دیدم لیوان شکسته تو هم وسط خرده شیشه ها نشستی وپات خونیه سریع بغلت کردم بابایی هم باجیغ من ازخواب پرید وفوری بردت زیرشیرآبی سرد.من اینقدهل شده بودمو گریه میکردم  که اصلا نمیدونستم کجات بریده امابعدکه یکم خونت بند اومد دیدم وای وسط رون پات تمام بریده بریده شده وبدتر ازهمه ١خراش عمیق نزدیک مقعدت...
31 مرداد 1392

ناخوشی های آخر مرداد

سلام میوه ی شیرین قلبم پسرک نازم عید فطر خیلی بهت خوش گذشت چون خونه ی مامان جون ف بودیم وآقاجونینا وعموفرهادو بچهاشم اومده بودن وهمگی دورهم بودیم.شما هم که با امیر وخاله مریم وبچهای عمه رامش حسابی خوش گذروندی برای ما هم بخصوص دایی امین کلی نمک میریختی و همه رو شیفته تر میکردی وخوشحالتر ازاین بودی که خاله مریم پیشت موند و با ما اومد خونمون فقط بخاطرتو.. اما بعداز برگشتن به خونه حسابی سرما خوردی چندروز بعدم اسهال اضاف شد اولش فک کردم برا دندونته اما دیدم شدیدتر شد وپریشب بردمت دکتر وداروهاتم بهت میدم تا امشب یکم بهترشدی؛دکترت میگفت چون زود به زود مریض میشی و اسهال میگیری سیستم دفاعی بدنت ضعیفه(قربون بدنت بشم از اول میدونستم ...
29 مرداد 1392

عیدت و 23 ماهه شدنت مبارک دلبندم

و ماهه شدنت   مبارک هوررررررررررررررررررررررررا   دلبندم 23 ومین ماهگردت مصادف شد باروز قشنگ عید فطر.مبارکه مبارک ♥کنارت چقدر حالِ من بهترِ♥ ♥از اون حالی که این روزا میشه داشت♥ ♥اگه دنیا هر چی که داشتم گرفت♥ ♥ولی دستت و تووی دستم گذاشت♥ *♥*♥*♥*♥*♥*♥*♥*♥*♥*♥*♥*♥ تقدیم به تو که معنی‌ همهٔ خوبی‌‌های دنیایی برام دوستت دارم پسرم…..   ...
20 مرداد 1392

شبهای قدر1392

سلام به عزیزدل مامان وبابا پسرم اومدم برات از شبهای قدربرات بگم؛در طول ١ سال  ١ ماه ماهه مهمونیه،ماه  خداوند ،ماه مهمونیه ما به خونه ی خداست،ماهی که درهای بهشت باز ودرهای جهنم بسته میشه. دراین ماه شبهایی هست به نام شب قدر،شبی که بهتراز هزار ماهه،شب دعا؛شبی که ما میتونیم بهترین اعمال رو انجام بدیم؛انسان یه شبه میشه فرشته شب بخشش گناه شبی که خدا همه ی بندهاشو میبخشه اولین شب احیا (١٩ام )  ٦مرداد بود و این دومین ماه رمضونی بود که ما ٣ نفره ایم.خیلی دوست داشتم بریم حسینیه وشما رو با اون محیط آشنا کنم اما گفتم شاید با شما نتونم براهمین موندیم خونه و٣ نفری با تلوزیون احیا گرفتیم فدات بشم که شما هم در...
17 مرداد 1392

اولین هنرهای محمودگلی

سلام دلبندم دیشب ازساعت٣تا ٤ صبح نشستم کلی مطلب برات نوشتم اماآخرکاریهوپرید اگه بدیدی چقد شدم،بعدش دوباره خواسم بنویسم انگارهمه ی مطالب ازذهنم رفتن همسری همیشه میگه اول تو ورد بنویس بعدکپی کن تو وب اما کو گوش شنوا؟؟؟ اشکال نداره بعدا سرفرصت باز مینویسم خب حالا نوبت چندتا عکس جدیده اولیش.. . . . اولین اثرهنری ازشازده پسر منم سریع قابش کردم وزدم به دیواراتاقت    واینم یکی ازمحالات وآرزوهای مامان درطول ٢سال و....     کشته مرده ی این اداهای نازتم ...
16 مرداد 1392

سرگرمی این روزهای جوجه کوچولوی ما

سلام به یه دونه پسرگلم عزیزم این روزها هوا خیلی گرم شده وما نمیتونیم خیلی ببریمت بیرون یاپارک براهمین مجبورم بابازی های خونگی سرگرمت کنم قربون شکل قشنگت برم بابا چندوقت پیش برات ١ هواپیمای ناز خریده که شما همش باهاش سرگرمی قربونت برم که عشق هواپیمایی به قول خودت هپما خرسی وماشینتم همبازیتن   چندروزپیشم رفتم برات رنگ انگشتی وجندتا کتاب خریدم که اینو موقعه ی خواب برات میخونم وتوبادقت به عکساش نگاه میکنی این کتابم برای آموزش ترک پوشک برات خریدم عاشق نقاشی بارنگ انگشتی شدی وهرروز تا ازخواب بیدارمیشی میگی نگاشی یعنی بریم حمام نقاشی بکشیم درروز ٣بار میریم نقاشی.حمام شده کل...
3 مرداد 1392

دلبری باشیرین زبونیهات

سلااام نفسم سلام نازنینم،خوب وخوش وشادوسرحال که هستی؟؟؟انشالا که همینطوره!!! چندوقتیه که دیگه حرف زدنت افتاده رو قلتک وما ازاین بابت ازخوشحالی درپوست خود نمیگنجیم  آره بااین شیرین زبونیت تو دل همه جا کردی!به قول خودت خب!حالابریم سراغ دلبریهات چندهفته ای هست که دیگه یادگرفتی٢ کلمه ای حرف بزنی.اولین ٢کلمه ای که ادا کردی : مامان(چندثانیه مکث) جون بود وااای که وقتی مامان ف اینو اززبونت  شنید قند تودلش آب شدو غرق بوست کرد من وباباهم ازخوشحالی که دیگه چلوندیمت همش ازت میخواسیم تکرار کنی چندروز بعدم گفتی بابا...جون  .  کلمات جدیدت: مال محموده-بیاخب-ماشین بابا-دشت ددنکنه-باش شد(بازشد)-آب باشی(آّب با...
2 مرداد 1392