حال وهوای تیرماهیمان
سلام به دردونه ی خودم مامانی رو ببخش که دیرمیاد آخه این روزا که روزه میگیرم تنبلم شدم بعدشم باوروجکی مثه شمانمیشه آپ کردحسابی بلا شدی قربونت برم پسرخوشکلم تقریبا٣ هفته پیش بود که عمه فریبا ومامان جون وبابا جون اومدن پیشمون؛عمه فریبا تا دیدت گفت چقده پسمله ما لاغرشده منم گفتم که اصلا غذا نمیخوری امابه پاقدم اونا واز شوق دیدنشون یکمی پلوخورشدی اونم واسه این بود که آرمانو میدی وقعاراست که بچه ازبچه بیشتر تقلید میکنها البته آرمان که مردی شده برا خودش اماکلابچه دوسته ورابطه خوبی باهاش داشتی همش میرفتی توبغلش اونم بهت میگف آآآتیش بعدم شما تکرارمیکردی آتیش؛یه شبم همگی رفتیم پارک و شما ١ دوست خوب پیدا کردی که ١سالی بزرگترت ...