اردیبهشت93 و کربلارفتن آقاجون
سلام به عشقم وپسرخونه
عزیزدلم یه مدتی هست که کم میام وبت دلیلشم اینه ک شماماشالا بزرگترشدی وبه من وابسته تر که بایدوقت بیشتری براتربیت وسرگرم کردنت بذارم براهمینم دیگه کم فرصت میکنم دراین دنیای مجازی بچرخم
امشب اومدم تا خاطره سفربه آبادان وکربلا رفتن آقاجون وبرات بگم
اوآخر فروردین بود که رفتیم خونه آقاجونینا دایی امین اول اردیبهشت میخواست بره سربازی براهمین مایکم زودتررفتیم یه بیشتر بتونیم ببینیمش سربازیش افتاده بود تهران براهمین چون داشت از خونواده دور میشد ماخیلی ناراحت بودیم یادمه یه شب قبل رفتنش من وخالهات تو حیاط کلی یواشکی گریه کردیم خب عزیزم دایی امین داداش بزرگن وخیلی خیلی برامون عزیزه و دیگه اینکه تاحالا تجربه ی رفتن به سربازی دادشامونو نداشتیم براهمین همش میگفتیم دوری و سربازی بش سخت میگذره خلاصه دایی امین 1 اردیبهشت 93 بسلامتی رفت خدمت.
وآقاجونم 2 اردیبهشت رفت کربلا از چندروز قبلش عمویینا برای بدرقه وخداحافظی میومدن خونه و شبادورهم بودیم
آقاجونم یک هفته کربلا بود تواین مدت هم مرتب تماس میگرفت وعکاساشوبرامون میفرستاد.وقتی اومدهمگی رفتیم ب اسقبالش اونروز حسابی خوش گذشت.باباجون ومامان جون ف هم اومدن آبادان
آقاجون کلی از سفر وزیارتاش برامون تعریف کرد ومنم همش حسرت میخوردم که چرانصیب مازیارت نمیشه ولی امیدوارم آقا مارو بطلبه و خانوادگی بریم پابوسش.آمین
حالابریم سراغ عکسا
چندروز قبل از سفر
بوشهریم رفته بودیم مطب دکترت
قربونش برم کلی ذوق میکردی ک جیب داری ومیگفتی مامان پول بده بذارم جیبم
توی مسیر رفتن به آبادان
جیگری تووو
تواون مدتی ک آقاجون نبود حوصلت سر میرفت وازماعکس میگرفتی
عاشق بره ناقلایی منم برات خریده بودم
گاهیم میرفتیم پارک
ماشین وموتوری که وقتی مامان جون وباباجون اومدن برات آورده بودن
روزی که رفتیم به استقبال آقاجون
رفیق شفیقت عموفرهاد
پسرم مابقی عکساو اومدن آقاجونو بعدابرات میذارم
پسرم میخواسمعکساروبرات بذارم ک متاسفنه شمامموری دوربین رودر آوردی ونمیدونم کجان