محمود محمود ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

❀گلی از بهشت❀

تولدمامانی

دیروز تولد مامانی  بود.مامان  بیست وچند سال پیش دنیا اومد وبزرگ شده تا شده مامان شما،به همین خاطر٣ نفری رفتیم رستوران ناهار خوردیم بعدشم کنار دریا عکس گرفتیم خیلی خوش گذشت.شمن وبابایی زحمت کشیدید وبرا مامان هدیه خریدید.مرسی دوستتون دارم ...
13 اسفند 1390

اولین مروارید صدف کوچولو در6ماهگی

ازیک ماه قبل که ٥ ماهه بودی همیشه آب دهن کوچیکت سرازیر بود مثل آبشار،گاهی هم انگشت باریکتو میکردی تو دهنتو لثه هاتو میخاروندی؛تا اینکه یروز عصر که داشتم بهت حریره میدادام ١لحظه شنیدم قاشق تو دهنت یه صدایی داد تق،اولش جاخوردم بعدش تودهنتو نگاه کردم دیدم ببببببببله آقامحمود ٦ ماهه ی من خرگوش شده و١مروارید سفید داره واااااااای کلی ذوق کردم و به همه زنگزدم بابایی دانشگاه بود وقتی شنیدخیلی خوشحال شد مامان فدات ...
11 اسفند 1390

اولین سفر زمستونی به شیراز

توچله ی زمستون ما٣تایی رفتیم شیراز.وای که چقدسردبود اونموقعه شما ٥ ماهه بودی.عصرکه میشد میرفتیم بازار من لبابسای گرم تنت میکردمو میذاشتمت توکالسکه که سرمانخوری. یه شب بارون خیلی شدید بودونتونستیم بریم بیرون امامن صبح شما رو میذاشتم پیش بابابیی وبا عمه جون میرفتم بازار،آخه میدونی که مامانی چقد عشق بازاره ٤روزی شیرازموندیم؛روزی که داشتیم برمیگشتیم دشت ارژن یه تیکه سفید شده بود ازبرف.ماجقدذوق کردیم کلی هم عکس وفیلم گرفتیم چندروزبعدم باباجون وخاله ها و دایی ها برا اولین بار به خونه ی جدیدمون اومدن و شمارو دیدن بوس بوس.چقدباتوبودن شیرینه کاش میشد لحظه لحظه هاروثبت کرد ...
17 بهمن 1390

خلاقیت های جیگرم در5 ماهگی

قندعسلم که دیگه داره واسه خودش مردی میشه هر روز که میگذره یه کار قشنگ میکنه که ما رو خوشحال کنه. جیگرم نمیدونی چقد خوشمزه تر شدی مخصوصا این روزا که تازگی یاد گرفتی با صدای بلند بخندی وقهقه بزنی من که میمیرم واسه خندهات  قربونت برم که یکمیم قلقلکی هستی،فدات بشه مامان که دیگه چهره ی من و بابایی رو میشناسی وقتی میریم خونه ی فامیل شما غریبی میکنی وبعدم گریه اما زودم باهمه دوست میشی و میری بغلشون ماشاا... شما از روز اول خنده رو بودی مثل مامانی تو این ماه سعی میکنی دستای نازتو ببری سمت دهن کوچولوت عاشقتم پسمل قشنگم عاشق شیرین کاریت ...
11 بهمن 1390

گل بسرم 6 ماهه شد هورااااااا

جیگرطلای مامانیش 1ماه بزرگترشده یعنی 6 ماهه شده.این روزا که دندونم در اوردی دیکه ما باید اماده بشیم براگازگرفتنت.  قربونت بره مامانی که مثه شیرقوی شدی،حالا دیگه برا خودتم قل میزنی ومیری رو شکمت با دستاتم بازی میکنی فدای دستای سفیدت گردنتم که سفت شده میتونی بلندش کنی تا صدای آهنگ میشنیدی سرتو تکون میدادای عسل مامان من عاشق رفتارای جدیدتم.یاد کرفتی عروسکو با دستای نازت بگیری وبا صدای قشنگ بگی م م م  حالا بیا بغلم  وقتی صدات میکنیم بر میگردی با چشمای قشنگت نگاه میکنی   خاطره ی این ماه: دایی امین اومد خونمون پیش اقا محمود تقریبا 20 روزی موند خیلیم خوش گذشت وقتیم رفت دلمون تنگ شد بخصوص مامانی ...
11 بهمن 1390

بامن بیا عکس ببین

میبینیدمامانم منو شبیه دخملها کرده به من میگن متفکر زبونمودر آوردم اما زبون دراز نیستما قربون خنده ی شیرینت مامانم عکاس خصوصیه منه میخوام از آسمون لذت ببرم دایی جونمم شکارلحظه ها میکنه ...
9 بهمن 1390

گل بسرم 2ماهه شد هورااااااا

سلام به عسلممممممم خوشمل مامان میخواد ازخاطره این ماه واست بگه:قربون اون چشامای قشنگ کوچولوت بشم که چقدم معصومه ماچ به اون نگات عزیز گل مامان.روزهامثه باد میگذره ومن شاهد قدکشیدن گلمم، قربون قدوبالات که تو این ماه چندسانت رشد کرده خرچی میگذره شما شیرینتروتو دلبروتر میشی مامان فدات.چقد دوست داشتنی شدی من اصلا فک نمیکردم پسرهم این همه شیرین باشه توذهننم این بود که دختر بچهافقط شیرینن اما الالن فهمیدم که گل پسرا هم میتونن قند باشن مثل شما عسلیییییییی جیگرمامان وقتی ٤٠ روزت شد ما٣نفری رفتیم خونه خاله رامش و مامان جون،خاله جون وننه ودایی جواد ازاومدن شما به خونشون برای اولین بار کلی خوشحال شدن وشیرینی پخش کردن.شماهم که مهندس ساختمان خونشون وب...
2 آذر 1390

شیرین کاری های گل بسرم از زبون خودش

سلام به همه نی نی های خوشمل،به وبلاگ من خوش اومدید میخام از شاهکارای خودم بگم:جونم براتون بگه که وقتی دو ماهه شدم محکم دست وپا میزدم مامانی هم هر وقت پشونکمو میداد دستم محکم میگرفتمش تا دیگه ازم نگیلش تازه هروقتم صدای جدیدی میشنیدم زود سرمو تکون میدادم به همون سمت بابابی هم بشکن میزد که من نگاش کنم،گردن درد میگرفتم ازبس سرو صدابود اطرافم ومن هی سرمو تکون میدادام. وقتیم با مامان وبابا میرفتیم دردر من چشامو خوب باز میکردم تا همه جا رو با دقت بررسی کنم، فک کنم آخرش مثل دایی امین مهندس ساختمون بشم. حالا یه دسی یه آفرینی نداررررررررررررم مرسی ازشما نی نی های گل شرمندم نکنید تو روخدا  دوستای خوبم من دیگه کم کم دال...
29 آبان 1390

اولین محرم محمود کوچولو

سلام برحسین وسلام بر لبهای تشنه علی اصغر بسرک ناز مامان میخوام از ماه محرم برات بگم اولین محرمی که حس میکنی وشما تازه ٣ ماهه شدی؛محرم ماهی هست که امام حسین امام سوم ما ویاران باوفاش به دست  دشمنها شهید شدن؛علی اصغر نی نی ٦ ماهه امام هم تو این ماه شهید شد وما به یاد این بزرگ مرد کوچک  نی نی هامون لباس سبز میپوشونیم وبه مراسم میبریم.منم عسلمولباس سبز پوشوندم وبردم مراسم وای که چقد ناز شدی با این لباس دلم میخواس بخورمت ماه تر شدی ،وقتی شال سفید وهد یا حسین سرت کردم شدی علی اصغرم و توبا اون چشمای معصومت بهم میفهموندی که خوشحالی. وقتی خانم مداح روضه ی علی اصغر رو میخوند من شما رو محکم بغل کردم وبرات لالالیی خوندم بعدم تو گهواره ...
18 آبان 1390