محمود محمود ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

❀گلی از بهشت❀

13آذر با محمود جونم رفتیم خرید

پسر گلم سلام!!!!فدات بشم این چندوقت حسابی باهم سرگرمیم و من اصلا وقت نمیکنم بیام به وبت سربزنم البته قندعسلم چندروزه که تب کردی وحسابی سرماخوردی طوریکه شبا همش هزیزون میگی روز اول سریع با مامان جون بردیمت دکتر آمپول زدی قربون پسرم بشم که چقدصبوره و اصلا برام آمپول گریه نکردی فقط چندثانیه،بعدشم خودت گفتی درد نداشت که......فدای چشمات بشم که هنوز بیحالی مادری این چندروز که کسل وناخوش بودی یه روز عصر با مامان جون وشما رفتیم بازار تا برات اسباب بازی بخریم شماهم از اولی که راه افتادیم میگفتی ماشین پیس....بیبوبیبو   جیگرداره انتخاب میکنه   بعدازکلی زیر و رو کردن اسباب بازی ها....   2تا م...
16 آذر 1392

یک اتفاق خیلی خطرناک

سلام وجودم، عزیزدلم مادرفدات بشه نمیدونم اصلا چطوری این خاطره ی تلخ رو برات بنویسم دیروز عصرداشتیم آماده میشدیم بریم خونه ی مامان جون ف  که اومدی گفتی آب؛منم تو ١ لیوان شیشه آب دادم دستت بعدش لیوان بدست رفتی توی اتاقت نیم ساعتی بیشتر نگذشت که صدای شکتن همراه باجیغ خالت بلند شدو هی میگفت بلندشو بلندشو؛دلم هری ریخت .دویدم تو اتاق دیدم لیوان شکسته تو هم وسط خرده شیشه ها نشستی وپات خونیه سریع بغلت کردم بابایی هم باجیغ من ازخواب پرید وفوری بردت زیرشیرآبی سرد.من اینقدهل شده بودمو گریه میکردم  که اصلا نمیدونستم کجات بریده امابعدکه یکم خونت بند اومد دیدم وای وسط رون پات تمام بریده بریده شده وبدتر ازهمه ١خراش عمیق نزدیک مقعدت...
31 مرداد 1392

ناخوشی های آخر مرداد

سلام میوه ی شیرین قلبم پسرک نازم عید فطر خیلی بهت خوش گذشت چون خونه ی مامان جون ف بودیم وآقاجونینا وعموفرهادو بچهاشم اومده بودن وهمگی دورهم بودیم.شما هم که با امیر وخاله مریم وبچهای عمه رامش حسابی خوش گذروندی برای ما هم بخصوص دایی امین کلی نمک میریختی و همه رو شیفته تر میکردی وخوشحالتر ازاین بودی که خاله مریم پیشت موند و با ما اومد خونمون فقط بخاطرتو.. اما بعداز برگشتن به خونه حسابی سرما خوردی چندروز بعدم اسهال اضاف شد اولش فک کردم برا دندونته اما دیدم شدیدتر شد وپریشب بردمت دکتر وداروهاتم بهت میدم تا امشب یکم بهترشدی؛دکترت میگفت چون زود به زود مریض میشی و اسهال میگیری سیستم دفاعی بدنت ضعیفه(قربون بدنت بشم از اول میدونستم ...
29 مرداد 1392
1