یک اتفاق خیلی خطرناک
سلام وجودم، عزیزدلم مادرفدات بشه نمیدونم اصلا چطوری این خاطره ی تلخ رو برات بنویسم
دیروز عصرداشتیم آماده میشدیم بریم خونه ی مامان جون ف که اومدی گفتی آب؛منم تو ١ لیوان شیشه آب دادم دستت بعدش لیوان بدست رفتی توی اتاقت نیم ساعتی بیشتر نگذشت که صدای شکتن همراه باجیغ خالت بلند شدو هی میگفت بلندشو بلندشو؛دلم هری ریخت .دویدم تو اتاق دیدم لیوان شکسته تو هم وسط خرده شیشه ها نشستی وپات خونیه سریع بغلت کردم بابایی هم باجیغ من ازخواب پرید وفوری بردت زیرشیرآبی سرد.من اینقدهل شده بودمو گریه میکردم که اصلا نمیدونستم کجات بریده امابعدکه یکم خونت بند اومد دیدم وای وسط رون پات تمام بریده بریده شده وبدتر ازهمه ١خراش عمیق نزدیک مقعدت بود که همش خون میومدازش؛خدامنو مرگ بده که فوری پوشکت نکرده بودم آخه پات سوخته بود خواسم یکم آزاد باشی نمیدونی چه حالی داشتم تمام بدنم بی حس شده بود بابا گفت ببریمت بیمارستان تا دکترببینه ومطمعن بشیم شیشه توی پات نیست؛دکتر تا دیدت گفت بایدحتما بخیه بشه وااای که چه لحظه های تلخی بود بزور ٤نفری گرفته بودنت تا سوزنه بیحسی بزنن وبخیه کنن منم اولش پیشت بودم و سعی میکردم آرومت کنم اماتا میدیدی گریه میکنم توهم جیغ میزدی آخرش دوام نیاوردم که صدای جیغ وگریتو بشنوم رفتم بیرون وبا خاله مریم گریه میکردم هرکی اونجا بود دلش برات میسوخت آخه یه بچه کوچولو که طاقت ١سوزنم نداره حالا حساسترین جای بدنش داشت بخیه میخورد.توی همون ١ساعت مردمو زنده شدم هر ثانیش برام هزار سال شد.قربونت برم که هلاک شدی دیکه اشکت تموم شده بود وتا اومدی بغلم خوابیدی رنگتم شده بود مثه گچ سفید خدایا این چه اتفاقی بود همش تقصیرمنه که لیوان چینی دادم بهت وگرنه تو که گناهی نداشتی الانم اصلا نمیتونی دستشویی کنی وبزور میشورمت آخه دکترگفت مرتب باید ضدعفونی بشی که خدانکرده بخاطر پی پیت عفونت نکنه خودم دلم کبابه مادر کاش من بجات درد وتحمل میکردم.میدونم چه زجری میکشی عزیزم قربونت بشم ازخدامیخوام زودتر خوب بشی
مامانا توروخدا وسایل خطرناک و از بچهاتون دور کنید وچهارچشمی مواظبشون باشید
پسرم میدونم مامان سهل انگاریم اما به جون خودت قول میدم دیگه بیشترمواظبت باشم
دوستت دارم عاشقتم نازنینم