محمود محمود ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

❀گلی از بهشت❀

آخرهفته+مهمونی-امتحان ارشد مامان=خوش گذشت

1392/3/13 3:45
386 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرک خوشکل ناز خودم خوبی؟خوشی؟عصرت بخیر الان که داری این پست ومیخونی در چه حالی؟؟؟؟؟متفکر

آخر این هفته بغیر از امتحان خودم کلا خوب بودو میدونم که به شما هم خیلی خوش گذشت چون عشق مهمونی اونم اگه باباجون ر باشه که عصرروز4 شنبه با مامانجون اومدن خونمون

ههنوز باباجون نرسیده کشوندیش مغازه و مسواک به دست بر گشتیابرو

نمیدونم این چه مدلشه؟که این روزا اصلا به مسواک خودت علاقه ای نداری وهروقت مارو میبینی مسواک میزنیم میگی بده بده منم هرچی میگم مامان این ماله منه و برات خوب نیست جیغ میزنی منم بهت میدم بعدش یواشکی ازت برمیدارم

اونشبم رفتی مغازه وبراخودت یه مسواک بزرگسالی خریده بودی.منم تعجبکردم که با اون همه خوردنی توی مغازه چطور حواست به مسواک بوده اینقدم ذوق داشتی

خلاصه همون شب همش آویزون باباجونت بودی ویکمم با استخر توپت بازی کردی اما خیلی کم همش میخواسی بری پیش باباجونت اینم عکسات

ساعت1 شب شد اما مگه میخوابیدی همش از اتاق میرفتی توی اون اتاق پیش مهومنا دوباره میومددی پیش ماکلا1ساعتی تورفت وآمد بودیمنم که فردا صبح س7 امتحان داشتم از دستتعصبانیشدم و یکم غر زدم بت تا اینکه لالا کردی صبحم س 6با خودم بیدار شدی

اماموندی پیش مامانجون تا من رفتم سرجلسه امتحان اونم چه امتحانی؟ وسط امتحان حالم بدشد دل درد شدید گرفتم اصلا نمیدونم چی شدو چه جور تموم شد بزور اومدم خونه و قرص خوردم وخوابیدم تا حالم یکم خوب شد عصرم که بیدارشدیم شماهمش بهونه میکردی منم که زیاد خوب نبودم براهمین مامانجون پیشم موند و شما مردونه رفتید پارک

آخرشب به خاله مینا(عروس عمه ی مامانی وخاله ی بابایی) زنگ زدم و حال عمومحمود(پسرعمه مامان) روپرسیم وخواسم فردا بیان خونمون

مامان وباباجون عصرجمعه برگشتن خونه هر چی اصرار کردیم نموندن چون بایدصبح میرفتن سرکار

ماموندیمو خودمون اما خوشحال بودیم چون شب عمو محمود ونی نیش که تازه دنیا اوده شب میخواسن بیان خونمون

آآآآآخ جون بازم مهمون

غروب بود که مهمونارسیدن اونموقعه شما لالا بودی چون خیلی خسته بودی نمیشد نخوابی

امانیمی بعدش بیدار شدی وتا بهت گقتم محمود یه نی نی اومده از جات پریدی اومدی پیششون اولش یکم غریبی کردی اماخداروشکر زود باشون دوست شدی وهمش میخواستی نی نی رو بغل کنی وبری باش 1 دور بزنی نیشخند 

اینم نی نی فردین بامزه

که قندعسلمم همش باش دالی بازی میکرد و جغجغه های بچگیتومیدادی دستش

تاس12 خونمون بودن هرچی خواسیم شب رو بمونن نموندن ورفتن

درکل شب خوبی بود عزیزم ایشالا همیشه شادو خنودن باشی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

آتيلا جون و مامان شيما
12 خرداد 92 20:24
اول از همه ماماني چشت روشن...
دوم اينكه حتما از استرس دل درد گرفتي من خودم اين مدت رو كلا دل دردم...
ايشاا... هميشه تو شادي و خوشگذروني و مهموني...
عكسهاي خان كوچولو هم مثه هميشه دل آدم رو ميبره...
ببوسش ماماني عوض من...
بووووووووووووس...


سلام عزیزدلم ممنونم
اتفاقا چون نخونده بودم زیاد،استرس نداشتم
مرسی فدات شم همچنین شما
فرشته
12 خرداد 92 23:34
امیدوارم امتحان خوبی داده باشی و موفق به دریافت مدارج بالاتری بشی انشاالله


ایشالاممنونم فرشته جان
مامان رومینا
13 خرداد 92 0:05
به به مهمونیبچه ها عاشق مهمون هستن بخصوص اگه نی نی هم داشته باشنایشالا همیشه به شادی و مهمونی
شادی
13 خرداد 92 0:06
ماشالله خیلی ناز شده، همین الان آپ کردم یه سر بزن


چشم اومدم
شادی
13 خرداد 92 2:14
کارشناسی ارشد امتحان دادی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوشبحالت من که تو کارشناسی موندم چه برسه به ارشد


آره اما کی قبول میشه؟؟؟؟
مرمر(مامی کسرا)
17 خرداد 92 13:58
آفرین به محمود جان که اینقدر مهربون و مهمون نوازه........