شیرین کاری ها وشیرین زبونیت
سلام پسرگلم،جیگرم چندوقته میخوام از شیرین زبونیهات بنویسم اما یادم میره الانم دارم عجله ای این پست رو برات مینویسم شاید چندروز آپ نشم ومیترسم که باگذر زمان کلا فراموشم بشه
قشنگترین جمله ای که روز92/3/3 ازت شنیدم گفتن اسمت بود عزیزم باباجون یادت داده بود وقتی پرسیدم اسمت چیه؟؟؟؟؟گفتی محمود وااای قندتودلم آب شد وحسابی چلوندمت خیلی خوشمزه میگی محمووود
کلمه ومعنی ماه هم یاد گرفتی شبها همش میری تو حیاط ومیگی ماه وبادستای نازت نشونش میدی وقتیم که روز باشهه باز میری حیاط و به من میگی ماه نیس.قربونت برم که باهوشی عزیزم
ماشالا این روزها هرچی میگم مثه طوطی تکرار میکنی واینقد شیرین اداشون میکنی که من آرومنمیشینم
چندشب پیش موقعه خواب که برات لالایی میخوندم دیدم شماهم شروع به خوندن کردی و مثه ریتم من خوندیلالا شی شیه مامانی شیه بابایی به زبون خودت بود وخیلی قشنگ بود منم ضبطش کردم به مامانجون وباباجون نشون دادم اونهام عاشقش شدن
شباهم که موقع خواب نمیذاری چراغ اتاق رو خاموش کنیم وفوری اعتراض میکنی وبلند میشی خودت روشنش میکنی منم منتظرمیشم بخوابی بعد خاموشش میکنم
البته قبلا یه چراغ خوابی داشتیم که به لطف شما یه کوشولو خراب شد بعدم کلا جمع شد حالا نمیدونم با این کنجکاویهایی که داری بازم میشه یه چراغ خواب بذارم سردست یانه؟؟؟خداداند بعد امتحانش میکنیم
دوست دارم لحظه لحظه باتوبودن رو ثبت کنم
خب مادری فعلا همینها به ذهنم اومده وممکنه چندروز بریم به دیار مادریت واونجاهم تولد علی وداداشش امیرعباس(پسرعموهای مامان که پسردایی های بابایی میشن )هست وایشالاباعکسای جدیدازسفر وتولدبرمیگردیم و این پست رو تغییر وکامل میکنم