صرفا جهت اطلاع..کامل شد
سلااام قند عسلم خوبی جیگرم.توروخدا مامان تنبلتو ببخش که دیر به دیر میاد برات مینویسه میخواااسم بیام خاطرات سفر هفته ی قبل رو بنویسم که نشد از وقتی برگشتم گرفتار کارهای خونه و یدونه پسر شدم.الانم که مهمان داریم تازه قراره امشب یا فردا صبح بازم مهمان برااامون بیادهورااا عمه فریبا میخواد بیاد که عاشقته
براهمین وقتمه کمه ایشالا بیکار که شدم با پستهااای جدید برمیگردم الان اومدم فعلا چندتا عکس خوشملتو بذارم تا بعد
صرفا جهت اطلاع بود
ااای جووونم فدای خودت وخندهای شیرینت
هلاک این تریپو عینکتم
جااانم مامانی چیزی گفتی؟؟؟؟
بفرمااا مامان ناقابله
فدااات بشم مادری مبارک خودت باشه قربون پسمل دست دلبازم
اوووه مامان اینقد تعریفم نکن
جیگری بخدا
سلامی ٢باره به ١دونه پسرخونه
همونطور که قبلا قول داده بودم اومدم تا این پست رو برات کامل کنم
تقریبا3 هفته پیش یعنی آخرای خردادرفتیم خونه مامان جون ف وقرار شد1هفته ای بمونیم چون بابا میخواس بره سفرکاری؛که تو اون چندروزی که بابا پیشمون بود یه روزش رفت بازار وبا یه هدیه براشمابرگشت اونلحظه شما لالا بودی که بیای به اسقبال بابا
اما وقتی بیدارشدی و هدیه ی دوست داشتنی رو دیدی کلی ذوق کردی
مبارکت باشه قند نبات
ماهم خوشحال از اینکه گل پسری خوشحال شد-دست بابات درد نکنه
اونروز کلی با 3چرخت بازی کردی ماهم تصمیم گرفتیم اینو بذاریم براهمیشه خونه مامان جونی بمونه وبرای خونه ی خودمون یکی دیگه برات بخریم
خلاصه دوروزی گذشت تا اینکه بابایی راهی خونه شد که آماده ی سفر بشه برا من که خیلی سخت بود دوری از همسری مطمعنا برای شماهم اینطور بوده بالاخره همسری رفت که س9 شب به پرواز برسه منم گفته بودم اگه رسیدی حتما زنگ بزن س9ونیم شد که دیدم همسری به گوشیم میزنگه تو دلم گفتم بسلامتی چه زود رسید اما تا گوشی ج دادم همسری کفت از پرواز جاموندم گفتم چی؟؟ باورم نمیشدآخه همسری خیلی دقیقه وهمیشه1 س قبل پرواز فرودگاست نمیدونسم یا کنم
کهبا خونسردی کامل گفتم فداای سرت همسری رو بگیر حسابیبود میگفت بخاطره نمونه های آزمایشی پروژه اش مجبور شده دیربیاد که گرما اثرشون نکنه خب دیگه کار ازکار گذشته بود اما یکی از دوستای بابا که اونجاکار میکنه قول داد فردا صبح با اولین پرواز براش جا رزرو گنه که خوشبختانه همینطورم شد
خلاصه تو این روزا عمه رامش اکثرا میومدپیشمون وتقریبا هر روز عصر باهم میرفتیم خرید همشم واسه گل پسری خرید میکردم 1مغازه ای رو کشف کرده بودم که عروسکای خوشجل کوچولو موچولوی نازی داشت هرروز میرفتم وبا یه عروسک جدیدبرمیگشتم
خیلی دلچسب بودخودمون خندمون میگرفت
شماهم چندباری رفتی پارک و مهمونی؛آره پسرکم اونجابهت خوش میگذشت
از خودت و شیرینکاریهاتم بگم که حسابی دله عمه رامش وبچهاشو با اون ناز واداهات میبردی چشمات و خمارمیکردی و قر میدادی اوناهم بوسه بارونت میکردن-هر وفتم که صدای بوق ماشینی رو میشنیدی میدویدی دمه در و میگفتی عمه فک میکردی ماشین عمه ست اومده دنبالت نه که عادت به ددر رفتن کرده بودی
و اینکه وسایل شخصی هر کسی رو برمیداشتی ومیدادی دست همون شخص مثلا اگه سویچ ماشین یا موبایل عمه رو میدیدی دست کسی فوری ازش میگرفتی ومیدادی به عمه قربونت برم من که مواظب وسایل همه هستی
هرروزم کلمه ی جدیدی میگفتی که دیگه من میخوردمت خیلی خوشمزه ای وروجکم
واما خریدهایی که برات کردمو میذارم تا یادگاربمونه
این بابانوول وماشینی که خریدم
یه خرسی مستربینم واست خریدم که عکسشو بعد میذارم
+
چنددست لباس و
از اونجایی که عاشق ساعتی وهمش ساعت من یا بابا رو میکردی دستت یه ساعت برات خریدم
قربون دستای کوشولو ساعت دارت برم.نمیدونی چقد ساعتت و دوست داری وباش عشق میکنی تا ازخواب پامیشی میگی شاعت شاعت بده
1هفته گذشت تا اینکه بابایی اومدوآخرهفته 3نفری برگشتیم به خونمون
اینم خاطره ی انروزا پسرم امیدوارم همیشه ایام به کامت باشه و خنده برلبت