حال وهوای تیرماهیمان
سلام به دردونه ی خودم
مامانی رو ببخش که دیرمیاد آخه این روزا که روزه میگیرم تنبلم شدم بعدشم باوروجکی مثه شمانمیشه آپ کردحسابی بلا شدی قربونت برم
پسرخوشکلم تقریبا٣ هفته پیش بود که عمه فریبا ومامان جون وبابا جون اومدن پیشمون؛عمه فریبا تا دیدت گفت چقده پسمله ما لاغرشده منم گفتم که اصلا غذا نمیخوری
امابه پاقدم اونا واز شوق دیدنشون یکمی پلوخورشدی اونم واسه این بود که آرمانو میدی وقعاراست که بچه ازبچه بیشتر تقلید میکنها البته آرمان که مردی شده برا خودش اماکلابچه دوسته ورابطه خوبی باهاش داشتی همش میرفتی توبغلش اونم بهت میگف آآآتیش بعدم شما تکرارمیکردی آتیش؛یه شبم همگی رفتیم پارک و شما ١ دوست خوب پیدا کردی که ١سالی بزرگترت بود ازش پرسیدیم اسمت چیه گفت آقامهدی،وقتی مابش میگفتیم مهدی بیا فوری میگفت آقامهدی ماهم اطاعت کردیم .پسرخوبی بود شما که کلا قمقمه ی آبشوگرفتی دستت و همه ی آبا رو خالی کردی رو زمین اونم هیچی نمیگفت عزیزخالهبابایی هم که بابا پدرش حسابی دوست شده بودن تمام مدت پیشش بود وباهم حرف میزدن تا لحظه ای که خواسیم بریم که شماره ی همدیگرم ردوبدل میکردن(بعدمیگن خامها همه جادوست پیدامیکنن وهمو ول نمیکنن)بابا اقایون دست مارو ازپشت بستن
عمه اینا ٤ روزی موندن چه روزای خوبی بودروز آخر آرمان استخرتو پر آب کرد وهمگی رفتیم آب بازی(من-عمه-مامان جون)شماهم که آخراش اومدی ومنم ازفرصت استفاده کردموتو حیاط حمومت دادم خیلی خوش گذشت کلی فیلمم گرفتیم فقط عکسو یادم رفت؛غروب که رفتن دلمون خیلی گرفت بخصوص شما که به آرمان عادت کرده بودی ومنم که هرچی باهاشون باشم بازم کمه
چندشب بعدشم که مارفتیم خونه ی مامان جون ف وازشانس خوبمونم عمه فریباهنوز اونجابودن.عمه رامش وبچهاهم اومده بودن وخلاصه حسابی جمعمون جمع بود وشماهم بابچه حسابی بازی کردی
حالا از حال وروز خودمون بگم ...
چندروزیه که وقتی جیش میکنی میگی مامان جیش منم که خوشحال با خودم گفتم دیگه وقتشه که برم سراغ پروژه پوشک گیرون،رفتم چندتا شورت عینکی خوشکل خریدم هرروز با به به وچه چه میبردمت دستشویی،چندساعتیم در طول روز مامیت نمیکردمو میگفتم محمود اگه جیش داشتی بگو مامان جیش باشه؟؟؟؟شماهم میگفتی باش!هرچند دقیقه هم ازت میپرسیم محمود بریم جیش میگفتی نه
خب منم میرفتم سراغ کارام که میدیدم یهو میومدی میگفتی جیش... بار اول با خوشحالی بدو بدو دستتو گرفتم و بردمت دستشویی بعدکه شورتت ودر آوردم دیدم وااای شما کارتو کردی اونوقت بود که من لگن به دست دنبال آثارشمیگشتم.چندروزی همینجوربود ومنم هرچی میگفتم اما می دیدم شمابعد از جیشت میای خبر میدی،کم کم داشتم جوش میاوردم
واسه همین تصمیم گرفتم عملیات رو متوقف کنم وبذارم حداقل ٢سالت کامل بشه ومنم نخوام تو این ماه هر روزقالی بشورم
دیگه اینکه یادگرفتی هر روز صدقه بندازی وهرپولی دستم ببینی ازم میگیری برا صدقه یه روزم که بابا ازسرکار برگشت گفتی صقده بعدم پولو گرفتی رفتی انداختی تو صندوق
یه سرگرمیه دیگت گیر دادن به انگشترای منه میگی درشون بیار بعد میذاری تو شصتت اونم انگشت پات،نه که برادستت بزرگه
دیگه دیگه بعضی وقتها میری پشت در اتاق ومشغول شیطونی میشی پماد یاکرم ها رو برمیداری ومیمالی به سوصورتت گاهیم به موکت...انوقته که آمپرمن میره بالااماتا اون صورت خندونتو میبینم میزنم زیر
حالابریم سراغ عکسا....
این برنامه ی شبکه٢ بود که داشتن آهنگ بندری اجرامیکردن تاشنیدی محوش شدی وقرش دادی منم فوری برات ضبطش کردم
اینجام که مجری داره بات دالی موشه بازی میکنه
راسی سالگرد نامزدیمون تواین دوران غیبتمون گذشت که گل پسری وهمسری زحمت کشیدن و این گوشواره روبرام خریدنکه من عاشقشونم