محمود محمود ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

❀گلی از بهشت❀

عروسی و کلی خبرهای خوب

1392/6/15 1:16
624 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگرطلای مامان خوبی عزیزم؟خداروشکرکه این روزهاخوب وشادی

پنجشنبه ی هفته ی قبل یعنی ٦/٧ رفتیم عروسی دوست مامانی

عروسی توی تالار بوداما شما همش منو میبردی تو حیاط  که بازی کنی همون شبم هواخیلی گرم بود وکلی عرق کردی وموهات ژولیده شدبعدم که رفتیم داخل سالن مدام در حال پاس شدن بودی ١ سانس پیش من١ سانس پیش بابا.منوبابا کارمون شده بود زنگ زدن بهم که محمود میادمیخوادبیادپیشت آخه تامیومدی دوباره میخواسی بری

راسی همون اول که رسیدیم شما یه نی نی کوشولو که تازه راه افتاده بود دیدی و دیگه ولش نکردی دستشو گرفتی و همش بغلش میکردی ومیگفتی بذارش روی پام وقتیم که رفت زدی زیزگریه وبه مامانش گفتی بدش بدش مامانشم بهت دادوگفت براخودت،قربونت برم که چقدازاین کارذوق زده میشدی. ازخاله بگم که خاله هم گاهی میرفت وسط یه قری میدادوزودی برمیگشت ومیگفت خجالت میکشم ونمیتونم خوب برقصمنیشخند درکل خوش گذشت ویکم بازی کردی وحال وهوامون عروسیی شد

حالا بریم چندتاعکس از همون  شب رو ببینیم

ازشما فقط همین 1عکسودارم چون نمیذاشتی ازت عکس بگیرم

اینم 1 عکس از خاله مریم که مامانی دقیقه ی 90 موهاشو فر کرد

 

ازمحمود نوشت:پسرک نازم  ماشالا روز به روز در حرف زدنت پیشرفت کردی شبها موقعه خواب میگیشب بخی

رنگ قرمز و میشناسی ومیگی قیمس

رنگ سفیدسیفید

صلواتم میفرستیاله هم صل علی هم واله محمد(به زبون خودت)

شعر1 توپ دارم قلقلیه هم 2 بیتشو یادگرفتی و.....

مامان:یه توپ دارمگلگلیه

سرخ وسفیدوآبیه

بقیشو هنوزیادت ندادم

 

کارهای دیگه ای که منو کلی میخندونه  اینه که هروقت وسایل من یا بابارومیبینی دست کسی میری ازش میگیری ومیدی به ما

چندوقت پیش؛عمه رامش روسری منو سرش کرد بعد دیدم داری بهش میگی مامانیه

ماکلی خندیدیم قربونت برم جوجو که  حواست به وسایل ماهست عزیزم

 

دیگه یادگرفتی موقعه بلندشدن میگی یاعلی...قربونت برم امام علی نگهدارت باشه پسرکم

دیروز داشتیم درمورد دکتر وبخیت حرف میزدیم که یهو صدات از تواتاق اومد که داری میگی دکتر محمودوبعدالکی گریه کردی منظورت این بود که محمود وقتی رفت دکتر گریه کرد

فدای پسرباهوشم بشم ایشالا که دیگه دکترنری

و یک خبرخوش دیگه اینکه دیروز برا اولین بار بدون گریه با بابایی رفتی حمام؛تازه خودت ذوق نشون میدادی که بریم قندعسلم دیگه داره مرد میشه ومستقل

محمودجان تا این لحظه:1 سال و11 ماه و26 روز و 9 ساعت و44 دقیقه 55 ثانیه هست که درآغوش ماست

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان رومینا
15 شهریور 92 1:15
به به خوش بحالتون رفتین عروسیایشالا همیشه بشادی باشهماشالا پسرمون داره هر روز شیرین زبون تر میشهخصوصی


مرسی ایشال به زودی بریدعروسی عزیزم
مامان آناهیتا
15 شهریور 92 14:07
همیشه به شادی
مامان حنانه زهرا
16 شهریور 92 7:08
خوش بحالتون حسابی خوش گذشته
قربون این پسر ناز شیرین زبون که اینقد قشنگ حرف میزنه.
اون زبونتو خاله بخوره جیگرم

وااای خدانکنه خاله مرسی

خاله فاطمه
24 شهریور 92 19:48
ای نامردا منونبردین عروسی البته من که بیشتون نیستم همیشه همیشه خوش باشین