آخرین روزهای یکسالگی...
سلام دلبندم
فدای توبشم که داری آخرین روزهای 1 سالگیتوسپری میکنی
امروز با باباجون وخاله مریم رفتی دریاوصفاسیتی وقتی برگشتی جوجه ی آب کشیده شده بودی ومیگفتی شورت نیست؛شورتت رو آب دریابرده بود باباجون میگفت درش آوردی و میگفتی میخوام بشورمش که آزدست افتاد وآب برده.فدای سرت
وحالابدون شرح..............
با لوگو برا خودت تفنگ ساختی
قربون این خیره شدنات
فیلم خواهران غریب رونشون میداد قربونت برم رفتی جلونشستی وباذوق نگاه میکردی
جیگرتوبخورم که اینجا باعروسکات الکی خوذتو زدی بخواب
این عکس بعدازحمامیه که با بابا تنهابرا اولین بار رفتی حموم
عافیت باشه
بعدشم که لباساتوپوشیدی وبا خودت گفتی برم یه دستی به سرم بکشم
که یواش یواش دیگه شیطونیت گل کرد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی