اندکی صبر فرج نزدیک است
السلام علیک یا اباصالح
سلام عسلم**سلام گلم**سلام فرشته ی نازم**سلام زندگیم***
امشب من شما رو به بابایی سپردم تابتونم بیام برات از خاطرات این چندروز بنویسم،بابای مهربونتم شما رو تو بغلش خوابونده
١٥تیرروز میلاد امام زمان بودیعنی نیمه ی شعبان وشما توی 10 ماهگی بودی.
مامان جان عیدت مبارک
اونروز خاله فرخنده اومده بود خونمون که هم شما رو ببینه وهم اینکه همگی باهم بریم جشن.چون اونشب جشن عقد یکی از دوستای مامانی وخاله بود.عصر آماده شدیم شماهم لباس خوشکل پوشیدی ورفتیم گلفروشی 1دسته گل نازم خریدیم،شب خوبی بود وبه همه خوش گذشت شماهم یه دوست جدید به اسم ابوالفضل پیداکردی یکمم شیطونی کرد وخنجم میزدی البته میخواستی بازی کنی واین تقصیر مامان بود که یادش رفته بود ناخنهای شمارو بچینه.خلاصه 2ساعتی سپری شد که برگشتیم وشما که خیلی خسته بودی بین راه توبغل مامانی لالا کردی فدای خواب قشنگت بشم