محمود محمود ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

❀گلی از بهشت❀

2شب تنهایی

1391/11/16 11:57
407 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام به میوه ی دلم که بعداز باباجونش مرد مامانشه

من وقندعسلم ٢شب دور ازبابایی بودیم چون بابایی برای ادامه درسش باید به دانشگاهی که توی یه شهر دیگست بره وچند روزی از من ویدونه پسملش دور باشه.روز یازدهم که بابا رفت برا انتخاب واحد من وپسرکم پیش مامان جون فرح موندیم اونجاخوش میگذشت اما بدون بابات یکم دلگیر بود،روز اول صبح با بازار رفتن وعصرم خونه خاله حکیمه یه جوری خودمونوسرگرم کردیم فردام قرار بود صبح وعصرم بریم بیرون که هوا بارونی شد وما خونه نشین شدیم تا شب که قرار بود بریم عروسی.ملوسک منم از دلتنگی گاهی بی بهانه گریه میکردحتما خیلی دلتنگ بودی.خلاصه تاروز سوم که طاقت ما طاق شده بود بالاخره بابایی برگشت پیشمون و از دیدنش حسابی خوشحال شدیم مامان جون برا با بابات تعریف کرد که ما چقد از دوریش ناراحت بودیم وبه شوخی گفت خانمتو وپسرت منو کشتن از بس گفتن باباحسین نیمدخوب تقصیر من وتو چیه؟؟؟؟دوری از بابای مهربونت برامون سخته اما به قول مامان جون باید عادت کنیم چون بابا مجبوره چند روز در هفته بره دانشگاه

حالا مایا صبور میشیم یا همراش میریم

من وپسرم عاشقتیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)