تجربه ی بدون ماشین
سلام قشنگترینم سلام جیگرم امیدوارم زمانی که این خاطره رو میخونی خوب وسلامت باشی نه مثه این روزا که این سرماخوردگی دست بردارت نمیشه قربونت برم مادری
دیروز یعنی یکشنبه وقتی که گلوت وآبریزشت بعداز٣ هفته بند نمی اومد
منو بیشتر نگران کرد و مجبورشدم صبح به بابا زنگ بزنم که وقت دکتر برات بگیره بابا هم سرظهری خبر داد که منشی دکتر برا امشب وقت نداده به هیچ وجه؛خلاصه اینطوری شد که بابا بعد از کارش مستقیم رفت سراغ چندتا دکتر خوب که بتونه واست نوبت بگیره اما نوبت نمیدان تا اینکه یکی که بعد از کلی اشنایی دادن تونست برات وقت بگیره اونروز بابا ماشینو داده بود ایران خودرو برا چاکو. وماشین نداشت که بیاد دنبالمون.من وشما حاضرشدیم و ساعت ٥ با آژانس رفتیم به همون مطب.تا وارد ساختمون شدیم فهمیدی که کجا آوردمتو زدی زیر گریه وقتیم که رفتیم تو اتاق دکتر که دیگه نگووووو نمیذاشتی دکتر معاینت کنه آخرم مارو مجبور به زور کردی آخه مامان بخاطرسلامتیه خوذت بود.ببخش
دکتر دوباره١ پلاستیک پر دارو ضد حساسیت برات نوشت و تا چقد دیگه باید اینا رو بت بدم وخوب بشی خدا میدونه؟؟؟؟
داروها رو که گرفتیم من به بابا گفتم تا یه سریم به بازار بزنیم بابای مهربونم با اینکه گشنه وخسته بود با کمال میل قبول کرد یه چرخ کوچیکی تو بازار خوردیم وسوار تاکسی شدیم هر سه عقب نشسیتم.خیلی وقت بود اینطور صمیمی سوار ماشین نشده بودیم من که حس خوبی داشتم به نظرم گاهی بدون ماشین بودن لازمه
راستی تو مسیر یه مامور راهنمایی و رانندگی یه ماشین عروس رو که قانون رو رعایت نکرده بود جریمه کرد( کادوی عروسیشونو داد)برا ما جالب بود اما دلم واسشون سوخت