یک روز آزادی
سلام به روی ماهت،به چشمون سیاهت،خوبی خوشی رو به رشدی؟؟خب الهی شکر
این روزا که خیلی بازیگوش و خوشحالی خداروشکر.هفته ی قبل رفتیم خونه ی عمه رامش از صبح اونجا بودیم تا عصرشماهم که با بچه های عمه کلی بازی کردید وخوش گذروندی
ابوالفضلم که عاشقته همه ی بازیهاشو در اختیارت گذاشت شماهم اونو خیلی دوس داری وبرای ابراز علاقت میرفتی صورتشو میگرفتی یا موهاشو میکشیدی بیچاره اون که چیزیم بت نمیگفت(اینم یه جور ابرازه دیگه).اون روزی که اونجا بودیم ظهر اصلا نخوابیدی
منم که هرجا میرم باید حتما عکسی ازت بگیرم ببین
از اون نگاه های مخالف بودااا
اینم بچه های عمه:ابوالفضل،آیناز،ساناز
همشم که شونه بدستی نکنه آرایشگر بشی
ظهرم که باز آقا میل حیاط رفتنشون گل کرد
بعدم که هر چی من خواستم ببرمت تو خونه نمیومدی آخه هوا گرم بود
مرغ محمود ١پا داشت وخودشو پهن زمین کرد
حالا این خوبه بعدش که یه فکرای دیگه ب سرت زد
وای که از اون کارا که منمیشم
بله عشقه آب بازی هستی
یه نگاه پر خواهش میکنی که من دیگه میشم
حسابی خوش گذروندیا بدون هیچ مزاحمی خودت ولباساتم خیس کردی
آخرم از خستگی لالا کردی
نمیدونم چه سریه که این بچها عاشق کارای خطرناک و آلوده هستن مثه خاک بازی؛آتیش بازی؟؟؟
خب کنجاون دیگه راحت باش پس همچی رو کشف کن جوحوی نازم