محمود محمود ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

❀گلی از بهشت❀

اولین تجربهای من براگل بسرم

1392/2/31 18:35
417 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قندعسلم خوبی خوشی؟بدخواه مدخواه؟؟؟؟؟نداری که؟خب خداروشکر

چندروزه  میخوام بیام خاطره ی جدیدبنویسم امانمیدونم چراتانی نی وبلاگ رو باز میکنم غرق پرسش وپاسخهاوکاراری متفرقه میشم امادیگه قول دادم اول برای جیگرگوشم بنویسم بعدبه جاهای دیگه سرک بکشم

هفته یپیش یعنی عصر ٤شنبه ٢٥ اردیبهشت رفتیم شهرستان خونه ی مامان جون شماهم که عشق دددر رفتن و هان هانی تامیگم بریم ددر میری لباساتومیاری ومیشی یه پسمل خوب وحرف گوش کن که اجازه میده مامانش قشنگ مامیش کنه؛لباساشوتنش کنه؛موهاشوشونه کنه اوااا نه پسرم تا مدتی از شونه کردن راحت شده (البته شماهمیشه پسرخوبی هستیا)وخلاصه زدیم به راه-واااااااای که مامانجون چقدازدیدینت خوشحال شد وکلی قربونت رفت وکلی باهم بازی کردید راسی اونا چندروز قبلش خونشونو تمیزکرده بودن مادری بیچاره دست تنهاهمه رو ریخته بودبیرون وکلی بشوربساب کرده بود       که دست وشونش دردرگرفته بودعززززیزم

امابه قول خودش بادیدن شما دردش فراموش شد

وامافردا شبش مامان بامامانجون تصمیم گرفتن دلمه برگ مو درست کنن من که اولین بارم بود به شخصه که بخوام بدرستم-خلاصه مادری کلی زحمت کشیدن ووسایلشو اماده کردن منم همه رومخلوط کردمو شروع کردم به پیچوندن توی برگ اولش که خوب پیش رفتیم اما وسطاش کم کم دیدم برگامون متناسب نیستن وشروع کردم به بهانه گیری که برگهاخوب نیستن ودلمه بازمیشه وقشنگ درنمیاد(ازاون سیاستابودا که اگه دلمه خراب شدبگم تقصیرمن نبوده)اماهمینطورکه مشغول بودم دیدم نه بابا ظرف بزرگم پرشد از دلمه کمرم شکست تا  تموم شدن آخرشم مامان شهدشوخودش اماده کردوگذاشتیم دم بیاد من که دل تودلم نبود وهی میرفتم سرک میکشیدم ومیگفتم فک نکنم خوب بشه مادری هم حرص میخوردکه این همه نشستی وپیچوندی وای خداکنه خوب بشه خلاصه سرتو درد نیارم بعداز١ ساعت که خاموشش کردیمو گذاشتیم خنک شد دیدیم نههههههههههههه بابا مثه اینکه خوب شدها

این همه حرص خوردیم اماواقعاخوشمزه شدخیلی ؛من که عاشق دلمه هستم وهمیشه آماده میخوردم.امیدوارمم که توهم دلمه خوربشی مادری اینم عکسش ٢تادیگه ازظرفام پرشد

به خودم امیدوار شدمااا

از اونجایی که استارت اعتمادبنوسم زده شد فرداش اومدیم خونه وباز هوس کردم واست یه غذای خوب که تاحالا نپختموآماده کنم که بالاخره سوپ شیرروبرا اولین بارواست درست کردم قبل از این اصلا توفکرش نبودم که خداروشکردوست داشتی وخولدی

نوش جووونت

اینم از ماجرای مامانت باکارای جدیدشتشویق

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان سونیا
31 اردیبهشت 92 19:10
ای ول بانو نوش جونت منم عاشق دلمه هستم عکسش رو دیدم اب دهانم راه افتاد

ببوس گل پسری رو


ممنون آخی عزیزم کاشکی شماهم بودید ومیخوردید
مرمر(مامی کسرا)
1 خرداد 92 1:03
سلام..محمود جان چطوره؟؟؟دست مامانی درد نکنه واقعا خوشمزست.....وااااااااای گرسنم شد....حالا چی بخورم آخر شبی؟؟؟


سلام گلم مرسی خوبیم واای عجب کاری کردوماببین تویخچال چیزی پیدانمیکنی تابعد که بیای پیش خودم که واست بدرستم