محمود محمود ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

❀گلی از بهشت❀

خاطره ی روز پدر

1392/3/11 20:38
519 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااام سلام به قندعسلم عزیز دلم قبل از هر نوشته ای میخوام همینجا از شما و همسری عذر بطلبم بخاطر اینکه پستهای روز آقای پدر رو دیر نوشتم دلیلشم سفر ومریضی شما ودرس ویکم گرفتاری بود شرمندتونم،اما خب عوضش دست پر اومدم

ماچندروز قبل از روز پدر رفتیم خونه ی مادر همسری.عصر روز5 شنبه  که 3 خرداد بود با مامان جون رفتیم خرید و برا بابایی و بابا جون ر کلی هدیه خریدیم شما هم به همراه آقای پدر وباباجون رفتی پارک وحسابی خوش گذروندی. قرار بود شام بریم بیرون اما چون دیر وقت شده بود تصمیم گرفتیم شام بخریم وبریم خونه بخوریم منو مامان جون وشما رفتیم رستوران و پیتزا وساندویچ سفارش دادیم  و شما هم برا خودت تو سالن تاب میخوردی .همونجا یه اتفاقی افتاد که واسه من شوک آور بود همونطور که ما مشغول صحبت با آقای فروشنده وسفارش بودیم یک لحظه مامانجون به خودش اومدو ازم پرسید محمود کجاست؟ منم گفتم همینجاست اما همین که برگشتم دیدم وای شما نیستی قلبم نزدیک بود بایسته مادر جون پرید بیرون ودنبالت گشتن .منم از هرکی سر میز نشسته بودبا صدای لرزون میپرسیدم پسرمو که اینجابود ندیدید؟ که یدفعه یصدایی که انگار قلبمو آروم کرد گفت بچتون اینجاست توی آشپزخونه

 نمیدونم چطور خودمو بهت رسوندمو محکم بغلت کردم اشکمم که حلقه زده بود.با خنده گفتم مامان مگه کارشناس بهداشتی که رفتی تو آشپزخونه سرک میکشی؟؟؟بعدم که مامانجون اومد گفت چرا حواستو نمیدی؟راست میگه واقعا حواسم جمعت نبود بهر حال ببخش اینم شد چاشنیه اونشب اما خدانکنه دیگه پیش بیاد

سفارشمون که آماده شد برگشتیم خونه وآخرشب هدیه هارو تقدیم آقایون کردیم

هدیه ی مامانجون به باباجون ر یک لب تاب بود،هدیه ی شماهم یک روب دوشام بود 

هدیه ی من به بابایی یه ساعت مارک ویولت،هدیه ی شما باز یه روب دوشام جدید بود

هدیه ی مامان جون به آقای پدر هم یه پیراهن ویه تیشرت و مبلغ 500 ت پول

دست شما ومامان جونم درد نکنه

همون شبم به باباجون پیروز زنگ زدیم و3 نفری روزشو بهش تبریک گفتیم

از همینجا از بابای خوبم که خیلی واسم زحمت کشیده تشکرمیکنم ودستشو میبوسم

 دوستت دارم بابای عزیزم

همسر عزیزم امسال 2 امین سالی هست که پدر شده ای روزت مبارک

 پسرم از از اونجایی که شمام مرد کوچک خونمون هستی این روزو بت تبریک میگیم

وبرات هدیه هم گرفتیم که عکساشو توی ادامه ی مطلب میذارم ببین

اول هدیه های بابایت

اینم هدیه های شما

مبارکتون باشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

فرشته
11 خرداد 92 21:52
هدایا جالب بود امیدوارم هدایای روز مادر هم به همین خوش سلیقگی بوده باشه.


ممنون بله بوده عزیز
آتيلا جون و مامان شيما
11 خرداد 92 23:13
سلام خانومي...
روز مرد و پدر آقايوون تبريك...
واي فكر كن چ حالي شدي محمود گم شده...
الهي قبونش بشم تو آشپزخونه شي كار ميكرده...!؟
خاله اي...!!!؟

خب خدا رو شكر كه گم نشده فسقلي خان...
به به چه كادوهاي خوشملي دست همه درد نكنه...
مباركشون باشه...
خانومي از روي ماه عسلم ببوس...

بووووووووووس...


سلام عزیزدلم واای آره خدانکنه براکسی پیش بیاد
مرسی گلم آتـیلاجونموببوس
شادی
12 خرداد 92 0:45
سلام آخی خیلی ناراحت شدم ستایش جون خداروشکر که به خیر گذشت از این به بعد چشم ازش برندار

سلام گلم چَشم حتماحتما
مامان رومینا
12 خرداد 92 1:02
وااااااا میدونم چه حالی شده بودی رومینا هم تا میریم تو یه مغازه تندی میره جای فروشنده کادوها هم مبارکشون باشه مردای خونه


سلام عزیزم آره بایدحواسمون خیلی باشه
مرسی خانمنی
نسیم-مامان آرتین
12 خرداد 92 10:28
سلام بالاخره اومدی
وای چه اتفاقی حین خوندم قلبم داشت از دهنم میومد بیرون
ولی شبش معلومه حسابیبهتون خوش گذشته
مبارک همشون باشه به خصوص این جیگر طلای ناقلا

سلام آره بخدا داشتم سکته میکردم
ممنون عزیزم خوشحالم کردی
مامان فاطمه
12 خرداد 92 15:47
وااااااااای اگه من بودم در جا سکته کرده بودم. تصورش هم سخته که ببینی بچه کنارت نیست .ولی خب خدا را شکر برای سر کشی رفته بوده تو آشپزخونه[نیشخند
محمود جون هدیه های خودت و بابا جونت مبارکتون باشه .


سلام نزدیک بودسکته روبزنم امابه خیرگذشت
مرسی عزیزم
مامان سونیا
12 خرداد 92 19:08
به به چه هدایای خوبی مبارک همگیشون باشه


ممنونم خانمی
مرمر(مامی کسرا)
17 خرداد 92 13:55
وااااااااااااااااااااای چه حالی شدی تو میدونم گلم....خدا رو شکر که جایی نرفته بود ....کادوها هم همشون خوشمل بودن...مبارک گل پسری و همسر عزیزت...

سلام ممنونم عزیزم