دلبری باشیرین زبونیهات
سلااام نفسم سلام نازنینم،خوب وخوش وشادوسرحال که هستی؟؟؟انشالا که همینطوره!!!
چندوقتیه که دیگه حرف زدنت افتاده رو قلتک وما ازاین بابت ازخوشحالی درپوست خود نمیگنجیم آره بااین شیرین زبونیت تو دل همه جا کردی!به قول خودت خب!حالابریم سراغ دلبریهات
چندهفته ای هست که دیگه یادگرفتی٢ کلمه ای حرف بزنی.اولین ٢کلمه ای که ادا کردی :
مامان(چندثانیه مکث) جون بود وااای که وقتی مامان ف اینو اززبونت شنید قند تودلش آب شدو غرق بوست کرد من وباباهم ازخوشحالی که دیگه چلوندیمت همش ازت میخواسیم تکرار کنی
چندروز بعدم گفتی بابا...جون . کلمات جدیدت:
مال محموده-بیاخب-ماشین بابا-دشت ددنکنه-باش شد(بازشد)-آب باشی(آّب بازی)-ببخشی(ببخشید)-عژیژ(عزیز)
وقتی که وارد خونه ای میشی میگی شلااام فدات که چقده باادبی عزیزکم-به اومد میگی :آمد
اینااااش(اینها،کلاا همه چیزو با تجدید ادامیکنی ومحکم)
من میگم١شمامیگی٢ و.....
تاحشره ای هم میبینی میگی پیشت پیشت
دومین شعری هم که یادگرفتی روبرات مینویسم:(اولیش:تاب تاب عباشی بود)
مامان:بع بعی میگه؟؟؟
محمود:بع بع
دمبه داری؟؟؟
نه نه(با حرکت دست)
پس چرا میگی بع بع؟؟؟
راسی پسرم چندوقتم هست که رنگ ابی وسبز رو یادگرفتی(دو سه بار باتوپ ها بعت رنگو نشون دادم وماشالا زودی یاد گرفتی وهرچی آبی یاسبزباشه ازت میپرسم که یادآوری بشه واست
من فدای بع بعیم بشم یه عکس جدیدم بذارم ازت که پستت بی عکس نباشه
ای جاااانم،عاشقتم
خداروشکرموهاتم داره بلندمیشه دیگه میتونم ببرمت آتلیه وآرایشگاه که برات ١ مدل خوشکل کوتاه کنه
پ.ن.محمود جان تا این لحظه ١سال و ١٠ ماه و١٢ روز و١٩ ساعت و ٣٦ دقیقه و٥٦ ثانیه سن دارد