وقتی محمود جونم دکترمیشه...
سلام جیگر طلای ناز مامانی که نمیدونی چقدعاشقتیم بخدا عاشق کارات وبازی هات
بابایی چندوقت پیش که ٣ نفری رفته بودیم بازار برات وسایل پزشکی خریده آخه به چراغ و گوشی های دکترا علاقه داشتی وقتیم که وسایلشو خریدی ایقد ذوق کردی که همونموقعه از من خواسی بازشون کنم وتا رسیدیم خونه تو ماشین کلی بازی کردی تو خونه هم منو بابا شده بودیم مریضات
١روز صب دیدیم رفتی عروسکات و آوردی و داری وداری معاینشون میکنی
ای جوووووووووونم ماشالا چقدم که دکتر شدن بت میاد
قربونش بشم که چه خوبم با حوصله معاینشون میکردی
ایقدم سرت شلوغه که ٢تا ٢تا مریض میبینی
الهی بگردم دور خودتو این عینکت که همش دستت بش بود که نیفته
بشون میگفتی دهنتو باز کن
قبل از اینکه بشون آمپول بزنی خودت میگفتیش اصن درد نداره نترسیا
وای که چقد شیرینی تو عسلم من دلم غش میره با بازی هات وشیرین زبونیات
راستی ١ تجربه مهم قابل توجه دوستان: که بعد از این خرید دیگه از دکترم بدت نمیاد وبرخلاف گذشته که بزور دکتر معاینت میکرد الان دیگه خیلی راحت اجازه میدی دکتر معاینت کنه حتی ١ بارم قربونش بشم آمپول زد ی که اصن زیاد گریه نکردی وخودت به خودت میگفتی درد نداره که.
فدات بشم که همیشه صبوری
خداااایا یعنی میشه من زنده باشم و بزرگ شدن پسرمو ببینیم؟؟؟اینکه در آینده چکارمیشه؟؟؟؟
وای چقدآرزوهای خوب خوب برات دارم پسرم،اما اول همچی دعا میکنم همیشه سالم و موفق باشی
آمین