محمود محمود ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

❀گلی از بهشت❀

وقتی محمود جونم دکترمیشه...

سلام جیگر طلای ناز مامانی که نمیدونی چقدعاشقتیم بخدا عاشق کارات وبازی هات بابایی چندوقت پیش که ٣ نفری رفته بودیم بازار برات وسایل پزشکی خریده آخه به چراغ و گوشی های دکترا علاقه داشتی وقتیم که وسایلشو خریدی ایقد ذوق کردی که همونموقعه از من خواسی بازشون کنم وتا رسیدیم خونه تو ماشین کلی بازی کردی تو خونه هم منو بابا شده بودیم مریضات ١روز صب دیدیم رفتی عروسکات و آوردی و داری وداری معاینشون میکنی   ای جوووووووووونم   ماشالا چقدم که دکتر شدن بت میاد   قربونش بشم که چه خوبم با حوصله معاینشون میکردی   ایقدم سرت شلوغه که ٢تا ٢تا مریض میبینی   الهی بگردم دور خودتو...
30 آذر 1392

13آذر با محمود جونم رفتیم خرید

پسر گلم سلام!!!!فدات بشم این چندوقت حسابی باهم سرگرمیم و من اصلا وقت نمیکنم بیام به وبت سربزنم البته قندعسلم چندروزه که تب کردی وحسابی سرماخوردی طوریکه شبا همش هزیزون میگی روز اول سریع با مامان جون بردیمت دکتر آمپول زدی قربون پسرم بشم که چقدصبوره و اصلا برام آمپول گریه نکردی فقط چندثانیه،بعدشم خودت گفتی درد نداشت که......فدای چشمات بشم که هنوز بیحالی مادری این چندروز که کسل وناخوش بودی یه روز عصر با مامان جون وشما رفتیم بازار تا برات اسباب بازی بخریم شماهم از اولی که راه افتادیم میگفتی ماشین پیس....بیبوبیبو   جیگرداره انتخاب میکنه   بعدازکلی زیر و رو کردن اسباب بازی ها....   2تا م...
16 آذر 1392

محرم1392

محرم ١٣٩٠ محمود ٤ ماهه محرم ١٣٩١ محمود ١٥ ماهه   محرم ١٣٩٢ محمود ٢٦ ماهه قربون پاهای کوچیک برهنت بر من خیلی قشنگ یاد گرفته بودی دمام میزدی وهروقت میخواسی بری مراسم باخودت میبردیش شمااسم آقایی که دمام میزد رو یاد گرفته بودی و همش میگفتی میخوام مثه عمومنصوربزنم توی خونه هم  که با تی وی میزدی اینجام روز عاشوراست که سوار اسب شدی پسرگلم خوشحالم که اینقد دوست دار اهل بیتی وبراشون سینه ودمام میزنی امیدوارم امام حسین نگهدارت باشه وزیر سایه ی اهل بیت بزرگ بشی آمین ...
2 آذر 1392

من و بسری در یک روز رمانتیک

پسرگلم امروزخیلی خیلی خوشحال بودم چون درکنارت توی روز بارونی حسابی بهمون خوش گذشت. اول اینکه ازصبح مرتب بارون نم نم وگاهی شدیدمیباریدوشمازودتراز من بیدارشدی و باصدای نارت میگفتی مامان جوون؟تااین جمله روشنیدم خواب ازچشمم پریداخه تا الان فقط ب مامان فرح میگفتی مامان جون امااینبار منوباحس مهربونیت بیدارکردی نمیدونی چقدانرژی گرفتم و1صبحونه ی مفصل باهم خوردیم بعدش رفتیم تواتاقت وحسابی سرسره بازی کردی منم ی ناهارخوشمزه که دوس داری پختم..پلورشته بامیگو. صبح رعدوبرق ک میزد اولش خوشت نمیومدوفوری هرجابودی خودتوبه من میرسوندی منم میگفتم چیزی نیس مامان رعدوبرق بارونه.یکم ترست کمترشداما2باره تاصداش بلندمیشد میومدی طرفم ومیگفتی برق&nbs...
29 آبان 1392

2 ساله و2 ماه و2 روزه شدن محمود=1 ساله شدن وبلاگ

این همان دوست داشتن است این همان حس قشنگیست که دلم میخواهد او درون دل من جای باز کرده کودکی بازیگوش نازنینی باهوش چشمهای مشکی پوستی مهتابی آری آری آری دوستش میدارم قهقه های قشنگش که همه مستانه حاکی از سر درون خوش اوست دوستش میدارم من که خود میدانم او یقین سهم من است از بهشت خاکی      پسرنازنیم دیروز 2 سال و 2ماه و2 روزه شد ودفتر خاطراتش 1 ساله    ...
22 آبان 1392

باز باران...باترانه

خداجووونم سلام خداجوونم شکرت که بارون رحمتت روبرمانازل کردی خدایاشکرت پسرم دیروز صبح ساعت٤ اولین بارون از آسمون شهرمون بارید امروزصبحم ساعت ٣ که ازصدای شرشرش بیدارشدم چه صدای قشنگی داشت!!!! با اومدنش انگار منم مثه زمین سرحال شدم اینم عکسای گل پسری بعداز یک روز خوب بارونی شرشر آب میخونه رسیده فصل بارون سن محمود:٢ سال و ١ ماه و ٢٥ روز و ٥ ساعت و ٤٨ دقیقه و ٥ ثانیه ...
14 آبان 1392