محمود محمود ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

❀گلی از بهشت❀

محمودسرماخورده

وااای که من چقدبدم میاد ازاین ویروووس بخصوص واسه ی شماگل پسری چندشبه که تب کردی و همش عطسه میکنی مادری شباتوخوابم سرفه وبزور نفس میکشی قربونت برم  درد وبلات بخوره تو سرم کاشکی من بجات مریض میشدم نه که خودت قبلا هم خیلی غذا خوربودی تو این وضع دیگه بدتررر شدی دوست داشتم براروز پدر سرحال باشی که بتونیم یه جشن کوچیک واسه بهترین پدر دنیا بگیریم(زودتر لووو ندیا) دارم بهت دارو میدم که زودتر خوب بشی ایشالا.... خدایا پسرکم زودتر خوب بشه وبتونیم باهم بازی کنیم آمین ...
1 خرداد 1392

چندشب پیش....

چندشب پیش یه عمویی اومده بود خونمون که مشکل آب تصفیه مونو حل کنه شماهم پیش بابایی نظارتگر کاراش بودی عموبت گفت شیرتو میدی به من که شماهم با حالت اعتراض گفتی نههه. منم که طبق معمول تواطاق سرگرمه  بودم دیری نگذشت که آقای پدر آوردت پیش من که نذارم بری اونجاچون نمیذاشتی عموبه کارش برسه شماهم  جیغ وتلالشت برای رفتن کم نمیشد منم مجبور شدم درو قفل وحواست وپرت کنم آروم که شدی باهم بازی کردیم میگفتم محمود بخواب سرتو میذاشتی رو تخت و میگفتی خخخخخخخررررررر وپپپپپپف یعنی خوابیدی یامیگفتم بیا کتاب بخونیم که کتاب سختت رو گذاشتم جلوت و شماجوری دراز کشیدی وسرتو کردی تو کتاب که انگار داری براکنکور میخونی(ایشالا) منم که ضعف میکنم برا ...
31 ارديبهشت 1392

اولین تجربهای من براگل بسرم

سلام قندعسلم خوبی خوشی؟بدخواه مدخواه؟؟؟؟؟نداری که؟خب خداروشکر چندروزه  میخوام بیام خاطره ی جدیدبنویسم امانمیدونم چراتانی نی وبلاگ رو باز میکنم غرق پرسش وپاسخهاوکاراری متفرقه میشم امادیگه قول دادم اول برای جیگرگوشم بنویسم بعدبه جاهای دیگه سرک بکشم هفته یپیش یعنی عصر ٤شنبه ٢٥ اردیبهشت رفتیم شهرستان خونه ی مامان جون شماهم که عشق دددر رفتن و هان هانی تامیگم بریم ددر میری لباساتومیاری ومیشی یه پسمل خوب وحرف گوش کن که اجازه میده مامانش قشنگ مامیش کنه؛لباساشوتنش کنه؛موهاشوشونه کنه اوااا نه پسرم تا مدتی از شونه کردن راحت شده (البته شماهمیشه پسرخوبی هستیا)وخلاصه زدیم به راه-واااااااای که مامانجون چقدازدیدینت خوشحال شد وکلی قر...
31 ارديبهشت 1392

❣آلبوم 20 ماهگیی❣

تقریبا اوایل اردیبهشت بود شب س١٠ونیم رفتیم پارک شادی سرپوشیده که خیلی ذوق زده شدی اول رفتی تاب بازی باهر وسیله ای بیشتر١ دقیقه بازی نمیکردی وزودی خسته میشدی قربونت برم که به کلاهت دست نمیزنی ودرش نمیاری بااینکه جلوی دیدت رو گرفته برادیدن بقیه ی عکسهابیا ادمه ی مطلب خودم کالاهتودر آوردم که راحت بشی این ماشینو شارژ کردیم اما اصلا سوار نشدی وپایین باش بازی میکردی فقط ازآهنگش خوشت اومده بود ازاونجایی که عاشق هواپیمایی اینواستثنا دونستی وافتخاردادید این عکس مال زمانیه که تازه ازپستونک گرفته بودمت و دوست داشتی با نی نی خوابالوت لالا کنی شباهتاروببین حتی رنگ لباساتونم ست ک...
30 ارديبهشت 1392

بیشرفتهای جدید

سلام سلام ووای وای وای این روزا اینقده خوشحالم که نمیدونم این مطالبو چه جوری بنویسم خدایا شکرت هزاربار شکرت ممنونم که لایق این لذتها دونستیم خداجونم دستت دارم پسرم تاج سرم این روزاحسابی گل میکاری و دل منو رو میبری با اون شیرین زبونیهات.ماه گذشته بافلش کارتهای صدآفرین شروع کردم به تمرین اسمهای اعضای صورتت که  شما همشویاد گرفتی بعدشم رفتیم سراغ حیوانات از مرغ شروع کردیم و.......اماهنوز آموزشه مادری و فلشهاتموم نشده وخیلی چیزامونده که یاد بگیری اماهمینام برای من خیلی ارزش داره وبا هرکلمه که میگی دل من غش میره. مامانا حتما تجربه کردید این روزهارو واقعا چقدر لذت بخشه انگاردنیارو بهمون میدن وقتی چیزای جالب از بچهامون میبینیم ...
28 ارديبهشت 1392

مامانای اسفندی بخونن

سلام این مطلب و امروز تو وب کودک من خوندم وچون مادر اسفندی بودم اینجا کپی کردم که مامانای اسفدی مثل خودم بخونن     مادرانی که دنیا را برای فرزندان خود زیر و رو می‌کنند! آیا شما هم متولد اسفند هستید؟ مادر‌ها حکایت عجیبی دارند. آن‌ها ذاتا دلسوز بچه‌های‌شان هستند. کاملا غریزی هر فداکاری را برای فرزندان‌شان انجام می‌دهند. هیچکس بیشتر از آن‌ها فرزندشان را دوست ندارد. آن‌ها ناخودآگاه خواسته‌های بچه‌های‌شان را برآورده می‌کنند و البته در کنار همه این‌ها باید این فرزندان را تربیت کنند، آن هم طوری که بچه‌ها بتوانند در آینده روی پا...
24 ارديبهشت 1392

یک جمعه ی خوب

سلام به روی ماه گل پسرم پریروز جمعه 20 اردیبهشت92 یه روز خوب بود برات عزیزم از صبح که بیدار شدی 3نفری صبحانه خوردیمو بعدش نشستی پای تی وی وبرنامه ی عمو قناد ونگاه کردی و کلی هم با بابا بازی کردی.چندروز پیش میخواسم ببرمت حمام اما از اونجایی که شما از حمام خوشت نمیاد (مخصوصاوقتی میخوام سرتو بشورم)فکری به ذهنم رسید که استخرتو در بیارم و آبش کنیم وبازی کنی تا شاید از حمام خوشت بیاد خلاصه به کمک بابایی بادش کردیم اولش تعجب کردی ویه کوچولو ترسیدی اما بعدش نی نی خواباآلوتو برداشتی و رفتی نشستی داخلش.رفتیم تو حیاط و آبش کردیم خیلی ذوق کردی وکلی آب بازی کردی وای که جقدبت خوش میگذشت قربونت برم من،منم از این فرصت استفاده کردم و یکم لیف وشامپو...
22 ارديبهشت 1392