محمود محمود ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

❀گلی از بهشت❀

خانه ای به رنگ بازی

سلام شازده پسرم سلام خوشکل مامان نمیدونی چه حس خوبی دارم ازاینکه میبینم بهترشدی و اینکه خونه پر شده ازصدای تو؛ممنونم ازخدای خوبم که همیشه نگهدارتوست این روزا خونمون حال وهوای دیگه ای داره چون نزدیک تولدته و من همش به فکر تدارکاتم اماهنوز خیلی کارخاصی نکردم(ای مامان تنبل) شماهم با خاله مریم روزا مشغول بازی میشی وبرنامه ریزی کردیم که در روز انواع بازی هارو انجام بدیددیگه بریم سراغ عکسا که خیلی باحالن البته این عکسادر طول ١هته گرفته شده عزیزم اولین عکس رو اختصاص میدم به ١ ژست هنری وزیبات که چندروز قبل ازعید فطرازت گرفتم آماده شده بودیم بریم خونه مامان جون که اومدی  خوابیدی روزمین وگفتی ازژستت عکس بگیرم  عزی...
9 شهريور 1392

من خوشحالم ازخوب شدنت

خدارو میخوام نه واسه خودم که باشم یابرم خدارو دوست دارم واسه اینکه تو رو بهم داده خدارو دوست دارم چون عاشق بودن ویادم داده خدارو دوست دارم واسه اینکه حواسش به منه خدارو دوست دارم واسه اینکه من وتو باهمیم خدارو دوست دارم که میدونه ما عاشق همیم سلام به پسر عزیزتر از جانم اول ازهمه خداروشکر که داری بهتر میشی ،میدونم که این مدت خیلی بت سخت گذشت اما گوش شیطون کر روزای سختی داره تموم میشه وگل پسرم مثه قبل میتونه راحت بدوه از مبل ومیز بالا بره وخلاصه کلی شیطون بشه ومامانیم بیشتر حواسشو جمع بکنه.قربونت برم این روزا اینقد درگیر بودیم که نفهمیدیم کی ماه قشنگ تولدت؛ماه ورود بهترین فرشته ی زمینی سررسید؟؟؟؟ایشالا برا رو...
6 شهريور 1392

یک اتفاق خیلی خطرناک

سلام وجودم، عزیزدلم مادرفدات بشه نمیدونم اصلا چطوری این خاطره ی تلخ رو برات بنویسم دیروز عصرداشتیم آماده میشدیم بریم خونه ی مامان جون ف  که اومدی گفتی آب؛منم تو ١ لیوان شیشه آب دادم دستت بعدش لیوان بدست رفتی توی اتاقت نیم ساعتی بیشتر نگذشت که صدای شکتن همراه باجیغ خالت بلند شدو هی میگفت بلندشو بلندشو؛دلم هری ریخت .دویدم تو اتاق دیدم لیوان شکسته تو هم وسط خرده شیشه ها نشستی وپات خونیه سریع بغلت کردم بابایی هم باجیغ من ازخواب پرید وفوری بردت زیرشیرآبی سرد.من اینقدهل شده بودمو گریه میکردم  که اصلا نمیدونستم کجات بریده امابعدکه یکم خونت بند اومد دیدم وای وسط رون پات تمام بریده بریده شده وبدتر ازهمه ١خراش عمیق نزدیک مقعدت...
31 مرداد 1392

ناخوشی های آخر مرداد

سلام میوه ی شیرین قلبم پسرک نازم عید فطر خیلی بهت خوش گذشت چون خونه ی مامان جون ف بودیم وآقاجونینا وعموفرهادو بچهاشم اومده بودن وهمگی دورهم بودیم.شما هم که با امیر وخاله مریم وبچهای عمه رامش حسابی خوش گذروندی برای ما هم بخصوص دایی امین کلی نمک میریختی و همه رو شیفته تر میکردی وخوشحالتر ازاین بودی که خاله مریم پیشت موند و با ما اومد خونمون فقط بخاطرتو.. اما بعداز برگشتن به خونه حسابی سرما خوردی چندروز بعدم اسهال اضاف شد اولش فک کردم برا دندونته اما دیدم شدیدتر شد وپریشب بردمت دکتر وداروهاتم بهت میدم تا امشب یکم بهترشدی؛دکترت میگفت چون زود به زود مریض میشی و اسهال میگیری سیستم دفاعی بدنت ضعیفه(قربون بدنت بشم از اول میدونستم ...
29 مرداد 1392

عیدت و 23 ماهه شدنت مبارک دلبندم

و ماهه شدنت   مبارک هوررررررررررررررررررررررررا   دلبندم 23 ومین ماهگردت مصادف شد باروز قشنگ عید فطر.مبارکه مبارک ♥کنارت چقدر حالِ من بهترِ♥ ♥از اون حالی که این روزا میشه داشت♥ ♥اگه دنیا هر چی که داشتم گرفت♥ ♥ولی دستت و تووی دستم گذاشت♥ *♥*♥*♥*♥*♥*♥*♥*♥*♥*♥*♥*♥ تقدیم به تو که معنی‌ همهٔ خوبی‌‌های دنیایی برام دوستت دارم پسرم…..   ...
20 مرداد 1392

شبهای قدر1392

سلام به عزیزدل مامان وبابا پسرم اومدم برات از شبهای قدربرات بگم؛در طول ١ سال  ١ ماه ماهه مهمونیه،ماه  خداوند ،ماه مهمونیه ما به خونه ی خداست،ماهی که درهای بهشت باز ودرهای جهنم بسته میشه. دراین ماه شبهایی هست به نام شب قدر،شبی که بهتراز هزار ماهه،شب دعا؛شبی که ما میتونیم بهترین اعمال رو انجام بدیم؛انسان یه شبه میشه فرشته شب بخشش گناه شبی که خدا همه ی بندهاشو میبخشه اولین شب احیا (١٩ام )  ٦مرداد بود و این دومین ماه رمضونی بود که ما ٣ نفره ایم.خیلی دوست داشتم بریم حسینیه وشما رو با اون محیط آشنا کنم اما گفتم شاید با شما نتونم براهمین موندیم خونه و٣ نفری با تلوزیون احیا گرفتیم فدات بشم که شما هم در...
17 مرداد 1392