محمود محمود ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

❀گلی از بهشت❀

بجا مانده از 26 ماهگی

قندعسلم سلام دوست دارم این پست و اختصاص بدم به عکسای ٢٦ ماهگیت   اینو میذارم اولین عکس چون خودم عاشق این اخمتم     بعدیم خنده ی شیرینت قربون اداهات برم که تازه موهاتو کوتاه کرده بودی اونوقتم میگفتی مامان میخوام موهای نی نی جانمو کوتاه کنم   آخ پسرم موهاشو خراب نکنی     آقای آرایشگرموهای مامانیم کوتاه کن مدل نی نی جانت اینجااواخرمهربود هوام کم کم روبه سردشدن میرفت اما بازم براکامیون بازی تو حیاط خوب بود   دوست دارم نفسم ...
8 بهمن 1392

عکسهای خانه ی بازی در 26 ماهگی

قندعسلم  سلام ازوقتی اومدیم خونه ی مامان جونینا مجبور بودم تو شهر آدرسای خانه ی باری رو پیدا کنم تا اینکه خانه بازی بادبادک رو  پیداکردم که هم نزدیک خونه مامان جون بود وهم اینکه مامان جون تنهایی یروز رفته بود اونجا و از محیط و فضاش خوشش اومده بود  منم خوشحال بودم که هروقت حوصلت سررفت ببرمت اونجا ماه پیش قبل از سردشدن هوا من ومامان جون یه روز عصربردیمت اولش فقط بازی بچها رو تماشا میکزدی و یه کوشولو هم خجالت میکشیدی اما بعدخداروشکر با خانمای مربی که خیلیم مهربون بودن دوست شدی ورفتی بابچها بازی کردی     خوشتیپ مامان آماده رفتن بود همون اول از این قطار خوشت اومد ومیگفتی...
23 دی 1392

خریدانه ی 2 سال و3 ماهگی

سلام قندعسل سلام نفسم چندمدت پیش با همدیگه رفتیم مغازهای با فرزندان تا برات چندتا وسیله ی آموزشی که مختص سنت هست رو بخرم آخه ماشال خیلی باهوشی و حیفم میاد که نخوام باهات تمرین نکنم وقتی من تو مغازه مشغول مشورت کردن با فروشنده بودم شما فوری رفتی سراغ کامیون و ماشینای اسباب بازی چون اینروزا کامیون و ماشین شده یکی از اسباب بازی های محبوبت با اینکه چندتا کامیون بزرگ وکوچیک داری اما بازم گفتی کامیون میخوام خلاصه همینجور مشغول بودی ومیگفتی این واونو میخوام من که خریدم تموم شد اما شما راضی نمیشدی که تنها با کامیون بیخیال بشی واز اونجایی که دوست ندارم عادت کنی که هروقت هرچی خواسی رو برات بخرم وبهونه گیر بشی با کلی صحبت و قصه ...
20 دی 1392

فقط بخاطرتو....

باتوپرشورونشاطم،تو هیاهوی نگاتم تویه آوازقشنگی،من تو آهنگ صداتم مثل خنده رو لباتم،مثل اشک رو گونه هاتم تو رو میبوسم انگار،شاعر شعرچشاتم سلام به یدونه ی خودم سلام به گل پسرم بذاربی مقدمه بهت بگم که من وبابایی عاشقتیم جونم برات بگه که این مامان خانم شما تاقبل از اینکه فرشته ای مث شما رو داشته باشه از بافتنی وخیاطی خوشش نمیومده یعنی اصلا حوصله اینکارا رو نداشتم برخلاف مامان خودم که استاد این هنرهابوده خلاصه با وجود گلی مثه تو مامانی سرذوق اومد و دلش خواست که برا اولین بار میل دستش بگیره و برات شال وکلاهی ببافه    اینم اولین هنر بافتنی مامان برا قندعسلم،عشق بچه چکار میکنه  باما.... دوست...
20 دی 1392

وقتی محمود جونم دکترمیشه...

سلام جیگر طلای ناز مامانی که نمیدونی چقدعاشقتیم بخدا عاشق کارات وبازی هات بابایی چندوقت پیش که ٣ نفری رفته بودیم بازار برات وسایل پزشکی خریده آخه به چراغ و گوشی های دکترا علاقه داشتی وقتیم که وسایلشو خریدی ایقد ذوق کردی که همونموقعه از من خواسی بازشون کنم وتا رسیدیم خونه تو ماشین کلی بازی کردی تو خونه هم منو بابا شده بودیم مریضات ١روز صب دیدیم رفتی عروسکات و آوردی و داری وداری معاینشون میکنی   ای جوووووووووونم   ماشالا چقدم که دکتر شدن بت میاد   قربونش بشم که چه خوبم با حوصله معاینشون میکردی   ایقدم سرت شلوغه که ٢تا ٢تا مریض میبینی   الهی بگردم دور خودتو...
30 آذر 1392

13آذر با محمود جونم رفتیم خرید

پسر گلم سلام!!!!فدات بشم این چندوقت حسابی باهم سرگرمیم و من اصلا وقت نمیکنم بیام به وبت سربزنم البته قندعسلم چندروزه که تب کردی وحسابی سرماخوردی طوریکه شبا همش هزیزون میگی روز اول سریع با مامان جون بردیمت دکتر آمپول زدی قربون پسرم بشم که چقدصبوره و اصلا برام آمپول گریه نکردی فقط چندثانیه،بعدشم خودت گفتی درد نداشت که......فدای چشمات بشم که هنوز بیحالی مادری این چندروز که کسل وناخوش بودی یه روز عصر با مامان جون وشما رفتیم بازار تا برات اسباب بازی بخریم شماهم از اولی که راه افتادیم میگفتی ماشین پیس....بیبوبیبو   جیگرداره انتخاب میکنه   بعدازکلی زیر و رو کردن اسباب بازی ها....   2تا م...
16 آذر 1392