محمود محمود ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

❀گلی از بهشت❀

اولین هنرهای محمودگلی

سلام دلبندم دیشب ازساعت٣تا ٤ صبح نشستم کلی مطلب برات نوشتم اماآخرکاریهوپرید اگه بدیدی چقد شدم،بعدش دوباره خواسم بنویسم انگارهمه ی مطالب ازذهنم رفتن همسری همیشه میگه اول تو ورد بنویس بعدکپی کن تو وب اما کو گوش شنوا؟؟؟ اشکال نداره بعدا سرفرصت باز مینویسم خب حالا نوبت چندتا عکس جدیده اولیش.. . . . اولین اثرهنری ازشازده پسر منم سریع قابش کردم وزدم به دیواراتاقت    واینم یکی ازمحالات وآرزوهای مامان درطول ٢سال و....     کشته مرده ی این اداهای نازتم ...
16 مرداد 1392

سرگرمی این روزهای جوجه کوچولوی ما

سلام به یه دونه پسرگلم عزیزم این روزها هوا خیلی گرم شده وما نمیتونیم خیلی ببریمت بیرون یاپارک براهمین مجبورم بابازی های خونگی سرگرمت کنم قربون شکل قشنگت برم بابا چندوقت پیش برات ١ هواپیمای ناز خریده که شما همش باهاش سرگرمی قربونت برم که عشق هواپیمایی به قول خودت هپما خرسی وماشینتم همبازیتن   چندروزپیشم رفتم برات رنگ انگشتی وجندتا کتاب خریدم که اینو موقعه ی خواب برات میخونم وتوبادقت به عکساش نگاه میکنی این کتابم برای آموزش ترک پوشک برات خریدم عاشق نقاشی بارنگ انگشتی شدی وهرروز تا ازخواب بیدارمیشی میگی نگاشی یعنی بریم حمام نقاشی بکشیم درروز ٣بار میریم نقاشی.حمام شده کل...
3 مرداد 1392

دلبری باشیرین زبونیهات

سلااام نفسم سلام نازنینم،خوب وخوش وشادوسرحال که هستی؟؟؟انشالا که همینطوره!!! چندوقتیه که دیگه حرف زدنت افتاده رو قلتک وما ازاین بابت ازخوشحالی درپوست خود نمیگنجیم  آره بااین شیرین زبونیت تو دل همه جا کردی!به قول خودت خب!حالابریم سراغ دلبریهات چندهفته ای هست که دیگه یادگرفتی٢ کلمه ای حرف بزنی.اولین ٢کلمه ای که ادا کردی : مامان(چندثانیه مکث) جون بود وااای که وقتی مامان ف اینو اززبونت  شنید قند تودلش آب شدو غرق بوست کرد من وباباهم ازخوشحالی که دیگه چلوندیمت همش ازت میخواسیم تکرار کنی چندروز بعدم گفتی بابا...جون  .  کلمات جدیدت: مال محموده-بیاخب-ماشین بابا-دشت ددنکنه-باش شد(بازشد)-آب باشی(آّب با...
2 مرداد 1392

حال وهوای تیرماهیمان

سلام به دردونه ی خودم مامانی رو ببخش که دیرمیاد آخه این روزا که روزه میگیرم تنبلم شدم بعدشم باوروجکی مثه شمانمیشه آپ کردحسابی بلا شدی قربونت برم پسرخوشکلم  تقریبا٣ هفته پیش بود که عمه فریبا ومامان جون وبابا جون اومدن پیشمون؛عمه فریبا تا دیدت گفت چقده پسمله ما لاغرشده منم گفتم که اصلا غذا نمیخوری امابه پاقدم اونا واز شوق دیدنشون یکمی پلوخورشدی اونم واسه این بود که آرمانو میدی وقعاراست که بچه ازبچه بیشتر تقلید میکنها البته آرمان که مردی شده برا خودش اماکلابچه دوسته ورابطه خوبی باهاش داشتی همش میرفتی توبغلش اونم بهت میگف آآآتیش بعدم شما تکرارمیکردی آتیش؛یه شبم همگی رفتیم پارک و شما ١ دوست خوب پیدا کردی که ١سالی بزرگترت ...
30 تير 1392

22 مین ماهگردت مبارک

        ماهه شدی مبارکه گل پسرم     پسرکم ١٩ تیر٢٢ ماهه شدی مبارکه منو ببخش که دیربرات آپ کردم روزهاتند تند میگذرن و من غافل از روز شمارزندگی!وقتی به خودم میام که میبینم یک ماهه دیگه بزرگترشدی ومردترشدی ودرکنارهمه ی اینها شیرینتر!روز به روز وابسته ترمیشم خدایا باورم نمیشه انگارهمین دیروزبود که با خودم میگفتم میشه محمودم باشیرن زبونیش دل منو ببره؟؟؟؟بله شده این روزهاتومنو غرق خودت کرده ای خدایا به چه زبونی ازت تشکرکنم که منو لایق این کودک شیرین واین لحظه های ناب کردی گاهی در طول روز ازکار خونه وجمع کردن ریخت وپاشات خسته میشم ولو میشم روی مبل اما همین که با لب...
27 تير 1392

صرفا جهت اطلاع..کامل شد

سلااام قند عسلم خوبی جیگرم.توروخدا مامان تنبلتو ببخش که دیر به دیر میاد برات مینویسه میخواااسم بیام خاطرات سفر هفته ی قبل رو بنویسم که نشد از وقتی برگشتم گرفتار کارهای خونه و یدونه پسر شدم.الانم که مهمان داریم تازه قراره امشب یا فردا صبح بازم مهمان برااامون بیادهورااا عمه فریبا میخواد بیاد که عاشقته براهمین وقتمه کمه ایشالا بیکار که شدم با پستهااای جدید برمیگردم الان اومدم فعلا چندتا عکس خوشملتو بذارم تا بعد صرفا جهت اطلاع بود  ااای جووونم فدای خودت وخندهای شیرینت   هلاک این تریپو عینکتم جااانم مامانی چیزی گفتی؟؟؟؟ بفرمااا مامان ناقابله فدااات بشم مادری مبارک خودت باشه ...
18 تير 1392